مهمترین درسی که از زندگی آموختم این بود که...


"هیچکسشبیه حرفهایش نبود...


او راحت از من گذشت

اگر خدا هم راحت از او بگذرد ،

قیامــت را مـــــــن به پا میکنم...!

 



همه گفتند:"او"که رفت زندگی کن

ولی.....کسی درک نکرد که "او"

خود زندگی ام بود...


دلم نگرفته از اینکه رفته ای…


دلگیرم از همه دوست داشتن هایی که گفتی 

 ولی نداشتی…..!!!




آشتــــــی کــــردن...

بـــخشیدن..

چـــه واژهــــای ریـــاکارانــــه ای اســـت...

آدم بــــایـد "فـــــراموش" کنـــــد

همیـــــــــــــن...





عشق همچون برفــ است 

زمانیکه باریدن میگیرد ،نهایتـــ هیجان و شادیست


در طول زمان بارش شیـرین است 


و از زیباتریـــن نصویرهای خلقتــ

ااگر به آن بی مهری کنی زود آبــــ میشود 


و هیچ نمیماند....


مبادا بروی (برف)عشق هایی که به زیبایی

روی هم جمع شده اند پا گذاشتـه شود 

سیاه میشود و زشت و حتی پارو کردن 


و رفتنش هم سخــتـ......


عشق همچون برف است پاک و زیبا و ذره ذره اش

در بی فصلی ،دست نیافتنی ...




میدونم  آدم ها از عاشقیستــ که شاعر میشوند 


یا گاهی از عاشق شکـستگی

اما چگونه اسـتـ که این روزها 

شعر در من خشکیده است. 



اگر میشد صبح تا غروب،همچونـــــ 

حوا تو را از دور تمــاشا کنم 

تنهایی هایم را در غارها 

بر دیواره های ســـنگی آدم میکشیدم






میدانم ؛دیگر برای من نیستی !

اما دلی که تنگ باشد

این حرفها را نمیفهمد ..

وقتــــی چــاره ای نـمـــی مـــانـد؛

وقـتــــی فـقـط مـی تـوانـی بـگـــویی؛

هـــر چـه بــــــادا بــاد ...حــتـی اگــــر؛

دلِ کــــوه را هـــم داشـتـــه باشـــی؛

گــــریـه ات مـــی گـیـــرد...

"دلتنــــــــــگی"نه با قلـــم نوشته میشود,

نه با دکمـــــه های ســـــــرد کیبــــورد؛

دلتنــــــــگی را با "اشــــــک" می نویسند...

صـدا .......... رفت

تصویـر ........ رفــت

خاطراتش ، .... نمیروند؛ مانده اند!

دریا و من چقدر شبیهیم، گرچه باز

من سخت بی قرارم و او بی قرار نیست

با او چه خوب میشود از حال دل گفت

دریا که از اهالی این روزگار نیست...

حرف دلم : 



گاهـ ـي حجـ ـم ِ دلــــتنـگي هايـ ـم



 آن قــَ ـــ ـدر زيـاد ميشود



 که دنيــــا



 با تمام ِ وسعتش



 برايـَم تنگ ميشود ...



 ... دلتنــگـم...



 دلتنـــــگ کسي کـــــه



 گردش روزگــــارش به من که رسيــــد



 از حرکـت ايستـاد...



 دلتنگ کسي که


 دلتنگي هايم را ديگر نمي بيند ..




بــراے اینــ ـ کـه...
هنـ ـ ـوز بــ ـه تــ ـ ـو فکـر مے‌کنـم
هنـ ـ ـوز نگـ ـ ـرانـتـ مےشـوم
هنـ ـ ـوز دلتنگـت مےشـوم و
هنـ ـ ـوز دوسـتـتـ ـ ـ دارم
از خــ ـ ودم متـــنـفّـ ـ ـرم !!!



دارم از تــو حــرف می زنــم...
امــــا روحــت هم از نوشــــته هــایم خبــر نــدارد...
ایــــرادی نــــدارد یــاد تــو...
به نوشتــــه هــایم رنــگ می دهــد...
شــایــد دیگــری بخــــواند و آرام گیــــرد ذهــــن پریشــــانش…

انسان با احساسش زنده است و زندگی می‌کند

زندگی زیباست با همه احساسات خوب و بد

با همه سختی‌ها و خوشی‌ها

ولی سخت است که در میان مردم زندگی کنی و همیشهحرف و

 احساسی  در سینه داشته باشی که نتوانی به کسی بگویی

و یا اگر هم بتوانی بگویی نخواهی که بگویی

اصلا بگویی که چه بشود

آیا چیزی تغییر می‌کند؟

نه

و باز تو می مانی و آن راز پنهان

همان که باید نگویی

باید به خودت هم نگویی

تکرارش هم نباید بکنی

چون هیچ چیز فرقی نمی کند...


دل‌تنگمدل‌تنگِ خیلی چیزها


دل‌تنگِ همه گذشتن‌های بیهودهروزها وُ شبهایِ 


رفتهتمامِ آن‌چه به من گذشت و


 هرگز بازنگشتدل‌تنگِ عهدهایی که ناعهد شد

قول‌هایی که داده نشدقرارهایی که

 فرار شُدتمام چیزهایی که می‌شد باشه وُ هیچ‌وقت نبودتمام بودن‌هایی که

 نبوددلتنگ اونایی که دل‌شون برای من

 هیچ‌وقت قدِ من تنگ نشد وُ


دلتنگِ فردایِ دوست‌داشتنی‌ای که بی تو هرگز شروع نشُد


همسایگان دریا

پس از مدتی صدای آب را نمی شنوند ...

چقدر تلخ است قصه عادت...!

کاش میدانستی چه لذتی دارد وقتی ..

میشود خیانت کرد و نکرد..

من !


سخاوتمندانه "تو" را به قلبم هدیه میدهم..

و سخت لرزانم از هدایه ای چنان با شکوه!!

ای بهانه ی زیبای زنده بودنم :

سطرهای جا مانده از از شور و احساس قلبم را به تو تقدیم میکنم ..

و برای تو مینویسم..


برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست ..

برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست…

برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد…

برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است..

برای تویی که احساسم از آن وجود نازنین توست…

برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است..

برای تویی که عشقت معنای بودنم است..

برای تویی که آرزوهایت آرزویم است ..


دوستت دارم تا ..

نه!

دیگر برای دوست داشتن هایم تایی وجود ندارد..

بی حد و مرز دوستت دارم..


چقدر وقت دارم برای تو…



و چقدر وقت ندارى براى من…



و چقدر دلم میگیرد 



از این دلتنگى 


که حتى وقت نمیکنى


، دلتنگ شوى


 براى من…



کسی بی وفا نبود،

این ما بودیم

که بی دلیل دل بستیم.

هیـچ نمی گـویـم …..

فقـط نفـرینت میکنـم بـه

 دوست داشتــن !

دوست داشتـنِ کسی که دوستت ندارد ….



خیانت را شاید بشود تحمل کرد ؛


 به فراموشی سپرد …


اما جواب هر کدام از این

” مگر من چه کم داشتم ” های آخرش …


برای ویران کردن یک زندگی کافیست 


تـا آخـر عمـرت مـدیونی . . . !


بـه کـسی کـه بــاعث شـدی . . .


بـعد از تــو دیگـه عــاشـق

 هیچـکـس نشه . . .؛

می فهــمی ..؟!


ایـن بزرگـتریـن گـنـاهـه . . .!


دلم گرفته ....

از همه بی تفاوتی ها ...

از همه فراموشی ها ....

از همه بی اعتمادی ها ...

از همه بی توجهی ها ....

کاش معلمی بود و انشایی می خواست

روزگار خود را چگونه می گذرانید ؟


اومدم بنویسم خیلی شبیه حیوونها

 هستی اما …

وقتی یاد نجابت اسب افتادم


وقتی یاد وفاداری سگ و اون


 نگاه مهربونش افتادم

وقتی یاد نهنگ افتادم که به جفتش


 وفادار می مونه


وقتی یاد شیر افتادم که اگر گرسنه نباشه ،


 شکار
 نمی کنه


وقتی یاد قو افتادم که غرورش

 
 رو خیلی دوست
داره


وقتی یاد مرغ عشق افتادم که 


بدون جفتش میمیره


به خودم گفتم خیلی نامردیه تو رو به

 حیوون تشبیه کنم


میگن اگر کسی رو خیلی دوست داری،



امتحانش نکن که ببینی



 اون چقدر دوستت داره !!!

اول خودتو امتحان کن ،


ببین تحملش رو داری بفهمی "


 دوستت نداره " !!!





گاهی دلم می‌خواهد بگذارم بروم،




بی هرچه آشنا،


گوشه‌ی دوری گمنام،


حوالی جایی بی اسم.


گاهی واقعا خیال می‌کنم روی دست



 خداوند


مانده‌ام،

خسته‌اش کرده‌ام...!
11200000


سیدعلی صالحی


ﯾــﺎﺩﺗـﺎﻥ ﺑـﺎﺷـﺪ !

ﻫــﻤـﻪ ﯼ ِ ﻗـﺮﺍﺭﺩﺍﺩﻫــﺎ ﺭﺍ ﮐـﻪ ﺭﻭﯼ

ﮐـﺎﻏـﺬﻫـﺎﯼ ﺑـﯽ ﺟـﺎﻥ ﻧـﻤﯽ ﻧﻮﯾــ ـﺴﻨــﺪ !
...
ﺑــﻌـﻀﯽ ﺍﺯ ﻋـﻬـﺪﻫــﺎ ﺭﺍ

ﺭﻭﯼ ﻗــﻠـﺐ ﻫـﺎﯼ ﻫــﻢ ﻣـﯽ ﻧــﻮﯾــﺴــﯿـﻢ ...

ﺣـﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺍﯾـﻦ ﻋـﻬـﺪﻫـﺎﯼ ﻏـﯿـﺮ ﮐـﺎﻏـﺬﯼ ﺑـﺎﺷـﺪ ...

ﺷـﮑــﺴــﺖَ ﻧــ ِ ـﺸـﺎﻥ
11200000

ﯾـﮏ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﻣــ ـﯽ ﺷــﮑﻨﺪ !!



عاشق شدن را همه بلدند...



11200000
روزی میرسد قلبت بتپد برای



 غریبه ای آشنا



جانت را بدهی برای دیدن نگاه مبهم 


کسی آنسو
ی

 همه دلتنگی ها...


عاشق ماندن را نمیتوان تضمین کرد


 حتی اگر قلبی


 پاره پاره از عشق در سینه

داشته باشی....
 

مثل کبریت کشیدن در باد

زندگ
ی
 د
شوار است


من خلاف جهت آب شنا کردن را

مثل یک معجزه باور دارم


آخرین دانه کبریتم را

می کشم در باد


هر چه باداباد !



تـنهایی شاخه درختی ست پشت پنجره 


اتاقم




گاهی لباس برگ می پوشد


و گاهی لباس برف ...


اما همیشه هست ..




سهراب سپهری




ﺩﺧﺘــــــــــﺮ ﮐــﻪ ﺑـﺎﺷــﯽ

ﻫـــﺰﺍﺭ ﺑــﺎﺭ ﻫــﻢ ﮐــﻪ ﺑﮕـﻮﯾــﺪ :

ﺩﻭﺳﺘـــــــــــــــــــــﺖ ﺩﺍﺭﺩ !

ﺑـﺎﺯﻫــﻢ ﺧﻮﺍﻫــﯽ ﭘـﺮﺳـــﯽ :

ﺩﻭﺳﺘــــــــــــــــﻢ ﺩﺍﺭﯼ ؟

ﻭ ﺗـﻪ ﺩﻟـــــــــﺖ ﻫﻤﯿﺸــﻪ ﺧﻮﺍﻫــﺪ ﻟــﺮﺯﯾـﺪ !

ﺩﺧﺘــﺮ ﮐــﻪ ﺑـﺎﺷــﯽ ﻫــﺮﭼﻘــﺪﺭﻫــﻢ ﮐـﻪ ﺯﯾﺒــــﺎ

ﺑـﺎﺷــﯽ

ﻧﮕــﺮﺍﻥ ﺯﯾﺒـــﺎﺗﺮﻫﺎﯾــﯽ ﻣﯿﺸــﻮﯼ ﮐـﻪ ﺷﺎﯾــﺪ

ﻋﺎﺷــﻘﺶ ﺷﻮﻧﺪ !

ﻫــﺮ ﻭﻗﺖ ﮐــﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨــﺪ :

ﺧﻮﺷــــ♥ـــــﮕﻠﻢ

ﺧــﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﮑــﺮ ﻣﯿﮑﻨــﯽ ﮐــﻪ ﺩﺭﭼﺸﻤــﺎﻥ ﺍﻭ

ﺯﯾﺒﺎﯾــﯽ !

ﺩﺳـــــــﺖ ﺧـﻮﺩﺕ ﻧﯿﺴـﺖ

ﺩﺧﺘــــــــــﺮ ﮐــﻪ ﺑـﺎﺷــﯽ

ﻫﻤـــﻪ ﯼ ﺩﯾﻮﺍﻧــــــــﮕﯽ ﻫــﺎﯼ ﻋﺎﻟــﻢ ﺭﺍ

ﺑـــــــــﻠﺪﯼ . . .~



ﺁﺩﻡ ﻫﺎ

ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﻧﺪ

ﺯﻭﺩ ﺗﺮ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺸﻨﺪ

ﺭﻭﺵ
 ﺣﺴﺎﺱ ﺗﺮﻧﺪ ﻭ ..

ﺑﺎ ﮐﻤﺘﺮﯾﻦ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻬﯽ

ﯾﺎ ﺑﯽ ﺧﺒﺮﯼ ..

ﯾﺎ ﺑﺪ ﺍﺧﻼﻗﯽ ..

ﯾﺎ ﺟﻮﺍﺏ ﻧﺪﺍﺩﻥ ﺗﻠﻔﻦ

ﯾﺎ ﺩﯾﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻥ sms

ﺑﻐﺾ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭ

ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺷﮏ ﺗﻮﯼ ﭼﺸﻤﺸﻮﻥ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﺸﻪ

ﻭ ﺩﻟﺸﻮﻥ ﺑﺪ ﻣﯿﺸــــﮑﻨﻪ ...

ﺣﻮﺍﺳﻤﻮﻥ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺑﺎﺷﻪ

ﺩﻝ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺯﻭﺩ ﻣﯿﺸﮑﻨﻪ


ميداني ....

 

 

" دلتنگي "

 

 

عين آتش زير خاکستر است .



گاهي فکر ميکني تمام شده


اما....

 

 

يک دفعه....



همه وجودت را آتش ميزند....




دلم برایت تنگ می شود


گرچه اینجا نیستی


هر جا می روم


یا هر كار می كنم


صورت تو را در خیال می بینم


و دلم برایت تنگ می شود


دلم برای همه چیز گفتن با تو تنگ می شود


دلم برای همه چیز نشان دادن به تو تنگ می شود


دلم برای چشم هایمان تنگ می شود كه


پنهانی به هم دل می دادند


دلم برای نوازشت تنگ می شود


دلم برای هیجانی كه با هم داشتیم تنگ می شود


دلم برای همه چیزهایی كه با هم سهیم بودیم تنگ می شود




این روزها شبیه شیشه ی ماشین شده ام!


خرد و تکه تکه شده ام...

اما از 


هم نمی پاشــــــــم


ولی شکسته ام


باورکن


هر کـسی رو می تـونستـم دوست داشتـه بـاشم


اگـر


دوست داشتـن را از تـو شروع نـمی کردم...

 


 خدایا .... به من فهم و شعور بده 


تا برای آنچه که تقدیرم نیست اشک نریزم ... !!!



تــنـهـایـی یـعـنـی


عـاشـقـشـی


ولـی حـق نـداری بـهـش نـزدیـک بـشـی


ـــــــ  چـون اون دیـگـه تـنـهـا نـیـسـت  ـــــــ


 

گریه ام میگیرد


وقتی میبینم کسی که همه دنیای من بود


منت دیگری را می کشد ...

 



از آن روز به بعد 


تمام آهنگ های غمگین با من خاطره دارند .

 

 


چمـدان امیـدمـ را مــے بندمــ


یادمــ باشـد خنـده ها و بوســہ هایمـ را جا نگـذارمـ

ـ
آری مسافــرمــ


تا دیار آغــوش ِ تـــــــــو چنـد فرسخــے بیــش نماندهــ

کمــے از دلتنگــے دور شده امـــ ..

بــے تابـــ نباش

کــہ این مقصـد هیچ گاه مبدا نخواهــد شـــد

مهمانــے کــہ میزبانــش نـگاه ِ تـو بــاشد

دیگـر رفتنــے نیستـــ .


خدایا...

این دلتنگی های ما را هیچ بارانی آرام نمیکند

فکری کن

اشک ما طعنه میزند به باران رحمتت!!!





چــــه تلــــخ اســــت ؛

علاقــــه ای کــــه عــــادتــــ شــــود ...

عادتــــی کــــه بــــاور شــــود ...!

بــــاوری کــــه خاطــــره شــــود ...

وخاطــــره ای کــــه درد شــــود .............!




فــرقـی نمیــکنــد ..
فـاصــلـــہ ات بــا




مـن چــقــدر بــاشـد ..،



در بهــتریــن جــاے جهــان ..


جــاے دارے ..


جــایــے کـه دسـت هــیـچ کـس ..




بــہ تـو نمـے رسـد ...




درون " دلـــم " ... !

گاهی دلم


 میخواهد عروسکی بودم ...



از همان عروسک هایی که



تو با تمام وجودت به آغوشت میکشی ...



کاش من هم عروسکی بودم


تا لا اقل یک بار گرمای آغوشت را حس میکردم ....





کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک ویران را



کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم


ومن چون شمع میسوزم و دیگر هیچ چیزاز من نمی ماند


ومن گریان ونالانم ومن تنهای تنهایم


درون کلبه خاموش خویش اما


کسی حال من غمگین نمی پرسد



ومن دریای پر اشکم که طوفانی به دل دارم


درون سینه پر جوش خویش اما


کسی حال منه تنها نمی پرسد

و من چون تک درخت زرد پاییزم


که هردم با نسیمی میشود برگی جدا از او


ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند



گاهی فکر می کنم


که سال را نمی دانی چقدر است , که


هر سال



نمی آیی !



دوست من عشق هم میمیرد 


رابطه انسانی عمر مفیدی دارد


یک باره احساس میکنی دلت تنگ نمی شود ...


همه چیز تمام می شود


تمام می شود


جوری که انگار هرگز نبوده . 


چند وقتیست

هر چه می گردم

هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم ...

نگاهم
اما ...

گاهی
حرف
می زند...

گاهی فریاد می کشد...

و من همیشه به دنبال کسی می گردم

که بفهمد یک نگاه خسته

چه می خواهد بگوید


خدایا التماست می کنم

 

همه دنیایت ارزانیِ دیگران ! 


ولی ... 

    آنکه دنیایِ من است 

      مالِ دیـگری نباشد...


چــِـه خــُـوبْ مـیـشُــدْ تـُـــو هــَمـیــــنْ رُوزآ 


خــُـدا مـیــُـومــَـد و بـوسـَــم مـیــــكـردُ


وبــَعـد مـیـگــُفـــت


ایــن چـنـد وقــــت داشـتـم بـاهـــات شـُـوخـــے مـیـكـــردم


بــِـبـیـــنـَم جــَنـــبـَــشـو دارے یـــا نــَـه

بر آنچه گذشت وآنچه شکست حسرت نخور زندگی اگر زیبا بود

با گریه آغاز نمیشد....


اینجا زمین است ورسم آدم هایش عجیب...


اینجا وقتی گم میشوی بجای آنکه دنبالت بگردند


فراموشت میکنند.....!

اینجا صـבاـے پا زیاב شنیـבه مـے شوב
 
 
اما . . .

 
هیچـڪـבام تـو לּـیـωــتـے
 
 


 בلم را خوش ڪرבه ام بـﮧ ایــלּـ فڪر ڪـﮧ شایـב پا برهنـﮧ بیایـے...



تو بیا هرجور که دوست داری بیا

زندگی کوتاهتر از آن است که به خصومت بگذرد 


و قلبها گرامی تر از آنند که بشکنند... 



قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق





عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست




چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!




که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی




و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی




و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی




و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری...



 
♥کـ ـآشـ مـــــے شـ ـد ...


یکــ لحظـ ـهـ جآیمــآنـ رآبآ همـ عوضـ کنیمـ ...


شآیـد تُــ میفهمیدے چهـقـدر بے انصآفے .


و منـ مـــــے فهمیـ ـدمـ چـ ـرآ

می گذرد روزی این شب های دلتنگی


می گذرد روزی این فاصلـه و دوری 


می گذرد روزی های بی قراری و انتــظار ...


می رسـد همان روزی که به خاطرش گذراندیم ...........


فصل  ها را بی بهار ....


و از ترس این که به هم نرســـــیم ....



شب تا صبح را اشــک میریختیم



خورشید بتابد یا نتابد ،ماه باشد یا نباشد 


شب و روز من یکی شده 


فرقی ندارد برایم ،همه چیز برای من رویا شده 


عشق تو برایم آرزو شده 


به رویا و آرزو کاری ندارم 


حقیقت این است که ........................................


دوستـــــتـ       دارم .



بیا با هم یک تصویر زیبای دیگر از عشق بکشیم 


تصویری مثل ان نقاشی دیروز 



تا به یادگار  بماند و این یادگاری مثل یک خاطره 



بماند.


تا ما نیز نثل خاطره ها باشی


نه خاطره ای از گذشته 


خاطره های شیرین که هر روز زندگیمان 


که همیشه تا ابد  در قلبمان به یادگار 


بماند .



فـقـط بـــرای یــکـ  بــار !


مـــرا در افســـــــون مبهــــــم یــکـ دروغ....


شنـاور کنــــ !


سر به گــــوشـ منـ بـــگذار ..!


و آرام بــــــگو  دوستـــــــتــــ دارمــــــــــــــ..!

زندگــــــی همینـ اســــتــــ


هـر خاطـــره، غروبــیــــ دارد ..............


هر غروبــــی خاطـره ای ....


و ما جایـــی بین امیــــد وانتــــظار 


چــشمـ میکشیــــم تا روزگارمـــان بگذرد ...


گاهی هـم فرق نمیکنــــد چگونــه 


فقط بـــگذرد....


دلم را کسانی شکستند که هرگز دلم 


به شکستن دلشان راضی نمیشد


حافظــه ی آدم هــای غمگیــن

قویـــست 
می داننــد کجــایِ کــدام خیــابــان
آن روز
 " مُـــ ـردنـ ــــ ـــد"


به یادتم حتی اگر قرار باشد...


شبی  بی چراغ در حسرت یافتنت!!


تمام زندگی را قدم بزنم....

خاطــــــره 

یعنی : 


یک سکوت غیرمنتظره 


میان خنده های بلند




ایــنـ رو بـدونـ کــه:

   

عـشق فــراموش کـردنـ نیــست 


بــخشیـدنــ اسـتـ 


گـوش کردن نـیســــتـ درکـ کـردنـ اســتـ .




دیـــدنـ نیسـتـ احساس کردنـ اسـتـ 



جا زدنـ نیستـ صبـر کردنـ استـــــــــ 



پســــ چه دعـاییـ کنمت بهتــــر از ایــنــ



خنـده هایتــ از تهــ دل و گریهــ هایتـ از سر شوق 


   اگــــه گفتیــــــ دوســــتـــ دارم چــــند حرفهـ ؟

 

.


.


.

دیــدی اشتــباه کــردی ؟


دوســـتـ داشتن حـرف نیستـ یــه زندگیــه 


امـــا زندگیــ دو حرف بیش تر نیسـ :تــــــو

زنــدگی آرامــ استـ 


مثــــل آرامــش یکـ خوابـ بلنــــد 


زنــدگی شیرینـ استـ


مثـــل شیرینی یــک روز قشنــگ 


زندگـی رویایی استـ


مثـــل رویای یـک کودک نــاز


زنــــدگی زیبایی استـــ


مثـــل زیبایی که غنچه ی بــــاز


زنـــدگی تک تک ایــن ساعت هاســــتـ


زنــــدگی چرخش این عقربه هاستــــ



زندگی راز دل مـــادر مـــــن



زنــــدگی پینه ی دست پدر استــــ


زندگـــی مثل زمان در گذر استــــــــــــــــ


بـــعضی از آدم هـا را نـــمی شـود داشـتـــ


فـقطـ مـی شـود یـک جـور خــاصی دوســتشان داشـــتـ!





بــعضی ادمـ ها اصـلا برای ای نیستند که آن ها برای تو باشند




یا تـــو 



اصلا به آخرش فکر نمی کنی


آنها برای اینند که دوستشان بداری


آن هم نه دوست داشتن معمولی نه حتی عشق !


یک جور خاصی دوست داشتن که اصلا هم کم نیست ..!


این آدم ها حتی وقتی که دیگر نیستند هم


در کنج دلت تا ابد یه جور خاص دوست داشته خواهند شد


نـــــگــــــــــــــــرانــــــــــــــي هــــــــايــــــــم را دور مــــــــي ريــــــــزم ...

نــداشــــــتنت را نــــــــاديــــــده مــــــــي گـــــــــيــــــرم ...

قلبـــــــم را ســــــــــــرکـــــوب مــــــــــي کــــــــنم ...

دلتنـــــــگت نمــــي شـــــــــــــوم ...

دوستــــت نــــــــــــدارم ...

دروغ هــــــــايــــــــــــــــم زيــــــــــــاد شــده انـــــــــــــد ......

رسم زندگی این است

 یک روز کسی را دوست می داری و روز بعد تنهایی

 به همین سادگی او رفته است و همه چیز تمام شده است...

 مثل یک میهمانی که به اخر می رسد

 و تو به حال خود رها می شوی -رها- چرا غمگینی ؟

 این رسم زندگی است تو نمی توانی ان را تغییر دهی ...

گاه قدم ميزنم و به دور درست و آينده مي نگرم  


گاه نيز مي ايستم و به پشت سر و گذشته مي نگرم


اما نه اميدي در اينده مي بينم


و نه حسرت گذشته را مي خورم

از تنهایی گریزی نیست....


بگذار اغوشم برای همیشه یخ بزند....


دوست ندارم کسی شال گردن اضافی اش را دور ادم برفیه احساسم بیندازد!!


درگذر از درياهاي زندگي ازطوفان آبهاي خروشان نترس ... 
تنها بُگذار تا بِگذرد ...
تنها كشتي خود را بِران ...
وهمواره به ياد داشته باش درياي آرام هرگز دريانورد ماهر نميسازد ..
______________________________________

قول داده اَم…
گاهـــی
هَر اَز گاهـــی
فانـــوس یادَت را
میان ایـن کوچه ها بـی چراغ و بـی چلچلـه، روشَـن کنَم
خیالـت راحـَــت! مَـن هَمان منـــَــم؛
هَنوز هَم دَر این شَبهای بـی خواب و بـی خاطـــِره
میان این کوچـه های تاریک پَرسـه میزَنـَم
اَما بـه هیچ سِتاره‌ی دیگـَری سَلام نَخواهــَـم کَرد…
خیالَت راحَت !

رنــــجشی نیست ....


آدم ها همینند...


خوبــــــند  ولی فــــراموشکار ...


می آیـــند ،مـــی مانند،میرونــــــد


مثــل مـسافرانــــ کــاروانســـــرا


مثـــل ازدحــام بیــ انــــتهای یکـــــــــ خیـــابان


کســـی کهــــ برای بودنــــــ نیومده ..


نمـی آیــــــد...




حکایت دوستی من بــا تو


حکایت قهوه ایست که امــــــــروز به یــــاد تو


تــــلخ تـلخـــــ نوشـیدم


کــه بـــا هـر جرعـــه بسـیار اندیشیدم،


کـه این طعم را دوســــتـ دارم یـــا نــه ؟


و آنـقدر گیر کـردم بیــــن دوســــت داشتنـ و


نداشـــــتن که انتــظار نداشـتنش را نداشـــــتمـ


و تـــمام کــه شـد فهمــــیدم باز هم قـهوه 


می خواهـم 


شـ ـكلـك هاے پـ ـادشـاه وَ مـَ ـلکـ ـهحــتی تلخ تلخـــــــ !!!!!!!!شـ ـكلـك هاے پـ ـادشـاه وَ مـَ ـلکـ ـه

04400000عشـــــــق یـــــــک فــــــریب 


بـــزرگ و قــوی اسـتـ


و دوســـتـ داشـــتنـ


یـــــــکـ صـــداقــتـ راســـتینــــــــ


و صـــــــمیمیــــــ 


بـــیــــــ انـــتها و مطــــلقــ 


عــشق نیـــروییــــــ اســتـــــــــــــــ


در عـــــاشق کهــــ او را بهـــــــ معشــــوق


مـــــی کــــــشاند


و دوســــتـــ داشتــــنــ جــــاذبهــــ ای


استــــــ در دوســـتـ  کهــ دوســــــتـ را 


بهــــــ دوســـــتـ میبـــرد


عـشق تـملک معــشوق اســتـ


و دوســـتـ داشـــــتنــ تشــنگیــــــ محــــو 


شــــدنـــــ دوســــتــــــ


عشـقــ لـــــذتـــ جـــــستنــــــ


و دوســـــــــتـ داشــتنــــ پــــناه جستــنــــ


آتـــش دوســــتـ داشتــــــــنـــــ اســــــتــــــ


کهـــــــ داغ نیســتــــ 


ســــــرد نیســــتـــ حـــــرارت نــدارد 


چـــــرا کهــــــ نــــــیاز مـــندیــــ نــدارد 


آتــــــشـــ عشـــــق  نیســــــتـ


آتـــشـــ دوســـــتـ داشـــتنـــــ اســـــــــــــتـ.04400000








مــــــــبـــــار ای بـــرفـــــــ !


چـــــه مــیـبـــــــــاری بــــــر  ایـــــــــــن


دنــــــــیای نـــــاپـــاکـــــی ؟


بــــــر  ایـــــــن دنـــــــیا کـــــــــه 


هـــــــــر جــــــــــایــــــش 


رد پــــــــــــــــــــا از خـبـــــیثی اســـــتــــــــــــ


مبــــــــــار ای بــــــــــرف!



تـــــــــــو روح آســــــــــمــــــان را همــراه خـــــود


داریــــــــــــ


تـــــــــو پــــیونـــــــدی مــــیان عــــــشق 


و پــــــــروازی 


تـــــــو را حـــــــیـــفـــــــ استــــــــــ


بــــــــــاریدنــــــــــ بـــــــه ایـــــــــــــــــــــــــــوان



ســــــــیــــــاهیِــــــ هــــــــا 


تـــــــــــــو کــــــــــــــه فصــــــــــل ســـــــپـــــیدیـ

را ســـــــر آ غــــــــــازیــــــــــ 


مـــــــــبار ای بــــــــرفـــــــــــــ !










مواظــــــــبــــ    گـــــرمـــــــای  دلـــــــــت


بـــــاشـــــــــ تــــــــــا 


کــــــــاری کهــــــ زمـــــــســــــتان


بـــــا زمــــــین کـــــرد 


زنــــــــدگـی بــــــا دلــــــــت نـکــــــند


..............

چه ساده بودم من...!!!


چه ساده بودم من! ...این روزها پر از سکوتم ، اما سکوتم پر از حرف است .حرفهایی که جز با زبان سکوت نمی توانم بگویم.


اگر تمام کلمات دنیا راهم برایت بنویسم باز هم مرا نمیفهمی...چون ندیدی چشمهایم چقدر مات شده این روزها ... به روی گریه نمیآورم که شب است ...چقدر حماقت میخواهد که آدمی نا امید شود ...


چه ساده بودم من! ...فکر میکردم آنقدر بزرگ شده ام که گریه را از یاد برده ام ،فکر میکردم آنقدر سخت شده ام که هیچ زمین خوردنی نمیتواند مرا بشکند، فکر میکردم به هرچه حرف تلخ و نگاه نادرست و طعنه ی تاریک آنقدر عادت کرده ام که میتوانم لبخندی از سر بی قیدی بزنم و در دل بگویم "این نیز بگذرد "

ادامه نوشته

تــنـهـایــے را دوســـت دارم .

عـادت کـــرده ام کــــﮧ تــنـهــا با خــودم باشـــم ،

دوســتــے میــگـفت عـیــب تــنـهـایــے ایــن اســت کـــﮧ

عـادت مــیـکـنــے ...  خــودت تـصــمـیـمــے مـے گیرے ، 

تــنـها بـــﮧ خــیـابان مــے روے، 

و بـــﮧ تــنـهـایــے قـدم میزنـے .

پــشـت مــیـز کــافـے شــاپ تــنـهـایــے مـے نشینـے

و آدمــهـا را نــگاه میــکنے ، 

ولــی مــن بـــﮧ خـاطر هــمـیــن حـــــــس دوســـتـش دارم .

تــنـهـا کـــﮧ باشـے نگاهـــت دقــیـق تــر مــے شــود و مـــعـنـا دار ؛

چــیـزهــایــے مـے بینے کـــﮧ دیگران نــمے بینند،

در خــیـابان زودتر از همـــﮧ میــفـهـمـے پایــیـز آمده 

و ابرها آســمـان را محـــکـم در آغــــوش کشـــیـده اند 

مــیـتـوانــے بے توجـــﮧ بـــﮧ اطــراف، 

ســاعتهــا چـشـم بـــﮧ آســـمان بــدوزے و تــولد باران را نظاره گــر باشــے.

بــــراے هــمـیـن تــنـهـایـــے را دوســـت دارم

زیرا تــنـهـا حســے اسـت کـــﮧ بــــﮧ مــن فــرصـت مـــی دهــد خـــودم باشـــم

با خـــودم کـــﮧ تــعـارف نــدارم !

ســالهـاست بــــﮧ تــنـهـایــے عـادت کـــرده ام....

اگر روزی

آن گاه که ضربه های تیشه زندگی را 


بر ریشه آرزوهایت حس می کنی...


اگر روزی دلت خواست گریه کنی،



به من بگو......


قول نمی دهم بتوانم بخندانمت 



اما می توانم با تو گریه کنم .....

_______________________________________________


اگر روزی دلت خواست از اینجا بری 


به من بگو.....


شاید نتوانم از رفتن باز دارمت....


اما می توانم با تو بیایم...


______________________________________________


اگر روزی دلت نخواست صدای کسی را 


بشنوی به من بگو.....


قول می دهم سکوت کنم....


___________________________________________

اما اگر روزی صدایم کردی و


پاسخی نشنیدی....


زود بیا شاید


این منم که به تسلای تو نیاز دارم....

_____________________________________________

کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی؟



که من این واژه را تا 



صبح معنا می کنم هر شب 



__________________________________