ستایش کوچولو عشق بابایی
در این وبلاگ تلاش میکنم
بر چهره زیبای شما
طرح لبخندی بکشم
ستایش کوچولو عشق بابایی
در این وبلاگ تلاش میکنم
بر چهره زیبای شما
طرح لبخندی بکشم
مرد از راه می رسه ناراحت و عبوس
زن : چی شده؟
مرد : هیچی ( و در دل از خدا می خواد که زنش
بی خیال شه و بره پی کارش )
زن حرف مرد رو باور نمی کنه : یه چیزیت هست.بگو!
مرد برای اینکه اثبات کنه راست می گه لبخند می زنه
زن اما " می فهمه ” مرد دروغ میگه :
راستشو بگو یه چیزیت هست
تلفن زنگ می زنه.دوست زن پشت خطه ازش می خواد
حاضر شه تا با هم برن استخراز صبح قرارشو گذاشتن
مرد در دلش خدا خدا می کنه که زن زودتر بره
زن خطاب به دوستش: متاسفم که بدقولی می کنم
شوهرم ناراحته و نمی تونم تنهاش بذارم!
مرد داغون می شه
"می خواست تنها باشه”
*
*
روزی دیگر
*
*
مرد از راه می رسه
زن ناراحت و عبوسه
مرد : چی شده؟
زن : هیچی ( و در دل از خدا می خواد که شوهرش برای فهمیدن
مساله اصرار کنه و نازشو بکشه)
مرد حرف زن رو باور می کنه و می ره پی کارش
زن برای اینکه اثبات کنه دروغ می گه
دو قطره اشک می ریزه
مرد اما باز هم "نمی فهمه” زن دروغ میگه
تلفن زنگ می زنه دوست مرد پشت خطه ازش می خواد
حاضر شه تا با هم برن استخراز صبح قرارشو گذاشتن
(زن در دلش خدا خدا می کنه که مرد نره )
مرد خطاب به دوستش : الان راه می افتم!
زن داغون می شه
" نمی خواست تنها باشه”
و این داستان سال های سال ادامه داشت
و زن و مرد در کمال خوشبختی و تفاهم
در کنار هم روزگار را گذراندند
شخصی در یک تست هوش دردانشگاه که جایزه
یک میلیون دلاری براش تعیین شده شرکت کرده .
سوالات این مسابقه به شرح زیر میباشد :
۱- جنگ ۱۰۰ ساله چند سال طول کشید؟
الف -۱۱۶سال ب -۹۹ سال ج -۱۰۰ سال د - ۱۵۰ سال
آن شخص از این سوال بدون دادن جواب عبور کرد
۲- کلاه پانامایی در کدام کشور ساخته میشود؟
الف - برزیل ب - شیلی ج - پاناما د -اکوادور
آن مرد از دانش اموزان دانشگاه برای جواب دادن کمک گرفت
۳- مردم روسیه در کدام ماه انقلاب اکتبر را جشن میگیرند؟
الف - ژانویه ب - سپتامبر ج - اکتبر د - نوامبر
آن شخص ازخدا کمک خواست و یک گزینه را شانسی انتخاب کرد
۴- کدام یک از این اسامی اسم کوچک شاه جورج پنجم بود؟
الف - ادر ب - البرت ج - جورج د - مانویلآن
شخص این سوال رو با پرتاب سکه جواب داد
۵- نام اصلی جزایر قناری واقع در اقیانوس ارام
از چه منبعی گرفته شده است؟
الف - قناری ب - کانگرو ج - توله سگ د - موش صحرا
آن شخص از خیر یک میلیون دلار گذشت و مسابقه را رها کرد.
علت رها کردن مسابقه در ادامه مطلب
امیدوارم شما نیز با انتشار این مطلب از گسترش این توهین جلوگیری
کنید به اطلاع می رساند توهین بی سابقه ای به ساحت مقدس امام
علی النقی علیه السلام صورت گرفته است
زمانی که اسم مقدس این امام معصوم را بانام های نقی و
امام نقی در جست وجوگر گوگل سرچ میکنیم همراه باچهره ها
و عکس های زشت و زننده ظاهر میشود....
(خودتون امتحان کنید)
توجه داشته باید دوستانی که وب دارند پوستر های زیبا
از امام هادی علیه السلام را با برچسب هادی نقی(ع),
امام نقی (ع)در وب خود قرار دهند تا از ادامه ی این
حرکت زشت جلوگیری شود........
این مطلب را گسترش دهید....
یک روز یه خانومی میره پیش کارشناس خانواده و
میگه آقای دکتر شوهره من خیلی ماهه خیلی خوبه
خیلی گل هستش نمیدونم چجوری ازش تشکر کنم
کارشناس:شوهرتون در کارهای خانه به شما کمک میکنه؟
زن : بله کمک میکنه
کارشناس : واسه شما کادو میخره
زن : بله خیلی زیاد
کارشناس : هرچیزی لازم دارید براتون تهیه می کنه؟
زن : بله آقای دکتر بلافاصله تهیه میکنه
کارشناس : شما رو مسافرت میبره ؟
زن : بله هر وقت که بخواهم
کارشناس : خانوم نیاز نیست ازش تشکر کنید
هرچه زود تر طلاق بگیرید و ازش جدا بشید
زن : وا آخه چرا !!!؟؟؟
کارشناس : چون ما مرد ها تا ریگی به
کفشمون نباشه اینقدر خوب نمیشیم
ﺑﭽﻪ ﺍﻭﻝ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﻣﻌﺪﻟﺶ ﺑﯿﺴﺖ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﻣﯿﮕﻪ
ﻭﺍﺳﺖ ﮐﯿﻒ ﺑﺨﺮﻡ؟ ﻣﯿﮕﻪ ﻧﻪ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ
ﺗﺎ ﭘﻨﺠﻢ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﻣﻌﺪﻟﺶ ﺑﯿﺴﺖ ﻣﯿﺸﺪﻩ ﻫﺮﺑﺎﺭ ﺑﺎﺑﺎﺵ
ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻪ ﻭﺍﺳﺶ ﺟﺎﯾﺰﻩ ﺧﻮﺏ ﺑﺨﺮﻩ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﻧﻪ ﻣن ﺗﻮﭖ
ﺗﻨﯿﺲ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﻣﯿﮕﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ ﺗﻮ ﻫﻤﺶ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ
ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﻣﯿﮕﻪ ﺑﻌﺪﺍ ﻣﯿﮕﻢ ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ . ﺩﯾﭙﻠﻤﺶ رو ﺑﺎ ﻣﻌﺪﻝ ﺑﺎﻻ
ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﻣﯿﮕﻪ ﻭﺍﺳﺖ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﺑﺨﺮﻡ ﻣﯿﮕﻪ ﻧﻪ ﺗﻮﭖ
ﺗﻨﯿﺲ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ . ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻗﺒﻮﻝ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﻣﯿﮕﻪ ﻭﺍﺳﺖ
ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﺨﺮﻡ ؟ ﻣﯿﮕﻪ ﻧﻪ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ . باباش ﻣﯿﭙﺮﺳﻪ
ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ﺑﻪ ﭼﻪ ﺩﺭﺩﺕ ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ ؟ ﻣﯿﮕﻪ ﺑﻌﺪﺍ ﻣﯿﮕﻢ .
ﻭﻗﺖ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﭘﺴﺮﻩ ﺑﺎﺑﺎﺵﻣﯿﮕﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﻭﺍﺳﺖ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺨﺮﻡ
ﻣﯿﮕﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻡ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ . ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ پدره ﺪﺭ
ﺑﺴﺘﺮ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﻧﻔﺴﺎﯼ ﺁﺧﺮﺷﻮ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ ﺯﻧﮓ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﭘﺴﺮﺵ
ﻣﯿﮕﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ ﺑﻬﻢ ﺑﮕﻮ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ها رو ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ
ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯽ ﺑﻬﻢ ﺑﮕﻮ . ﭘﺴﺮﺵ ﻣﯿﮕﻪ ﺍﻻﻥ ﻣﯿﺎﻡ ﭘﯿﺸﺖ و ﺑﻬﺖ
ﻣﯿﮕﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ .
ﺗﻮﺭﺍﻩ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﺑﺎﺑﺎﻫﻪ ﭘﺴﺮﻩ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻣﯿﻤﯿﺮﻩ
آخرش هم ﻫﯿﭽﮑﺴﻢ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ که پسره ﺍﻭﻧﻬﻤﻪ
ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ﺭﻭ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ
جغرافياى خانم ها
خانم ها در سن ۱۸ تا ۲۱ سالگى ، مانند آفريقا يا استراليا هستند
نيمه كشف شده، وحشى، با زيبايى هاى افسون كننده ى طبيعى
در سن ۲۱ تا ۳۰ سالگى، مثل امريكا يا ژاپن هستند:
كاملا كشف شده، بسيار توسعه يافته، آماده براى معامله،
مخصوصا معامله با پول نقد يا اتومبيل .
در سن ۳۰ تا ۳۵ سالگى، مانند هند يا اسپانيا هستند:
بسيار داغ، آسوده خاطر و آرام، و آگاه به زيبايى هاى خود.
بين سن ۳۵ تا ۴۰ سالگى، مانند فرانسه يا آرژانتين هستند:
بدين معنا كه اگر چه ممكن است در جريان جنگ نيمه ويران شده باشند،
اما هنوز جاهاى بسيارى براى تماشا دارند .
در سن ۴۰ تا ۵۰ سالگى، مثل يوگسلاوى يا عراق هستند:
جنگ را باخته اند. هنوز گرفتار اشتباهات پيشين اند
و به باز سازى كامل نياز دارند .
بين ۵۰ تا ۶۰ سالگى، مانند روسيه يا كانادا هستند:
بسيار پهناور، آرام و مرز ها بدون مرزبان، اما سرماى
زياد، خلايق را از آنان مي رماند.
در سن ۶۰ تا ۷۰ سالگى، مانند انگلستان يا مغولستان اند:
با يك گذشته ى درخشان و بدون آينده .
بعد از ۷۰ سالگى، شبيه آلبانى يا افغانستان اند:
همگان ميدانند كه در كجايند، اما هيچكس به سراغ شان نمى رود.
جغرافياى آقایان
از ۱۸ تا ۵۰ سال مثل ايران :
راهنما و حلال مشکلات دنيا ولي در كار خود مانده .
بعد از ۵۰ سالگى، شبيه عربستان هستند:
همگان فقط به خاطر مال و ثروت به آنها احترام مي گذارند
خانومی هنگام بیرون رفتن برای
شوهرش یادداشت زیر را نوشت:
عزیزم نصف سیب زمینی ها رو
پوست بکن و بیانداز در آب جوش
تا من برسم خونه …
حالا ببینید شوهرش
چیکار کرده؟!؟
*
*
*
*
*
*
*
از مردم دنیا سوال جالبی پرسیده شد وهیچ کس جوابی نداد!
سؤال از این قرار بود: نظر خودتان را راجع به راه حل
کمبود غذا در سایر کشورها صادقانه بیان کنید؟ و جالب
اینکه کسی جوابی نداد چون
در آفریقا کسی نمی دانست 'غذا' یعنی چه؟
در آسیا کسی نمی دانست 'نظر' یعنی چه؟
در اروپای شرقی کسی نمی دانست 'صادقانه' یعنی چه؟
در اروپای غربی کسی نمی دانست 'کمبود' یعنی چه؟
و در آمریکا کسی نمی دانست 'سایر کشورها' یعنی چه ؟
به نظر شما انگیزه ی او از قتل خواهر خود چه بود؟
................................................................................................
......................................................................................
..............................................................................
...................................................................
........................................................
...........................................
...............................
....................
............
......
...
.
و اما پاسخ
پدری دست بر شانه پسر گذاشت و از او پرسید:
تو میتوانی مرا بزنی یا من تورا؟پسر جواب داد:
من میزنم پدر ناباورانه دوباره سوال را تکرار کرد
ولی باز همان جواب را شنید با ناراحتی از کنار پسر
رد شد بعد از چند قدم دوباره سوال را تکرار کرد
شاید جوابی بهتر بشنود.
پسرم من میزنم یا تو؟
این بار پسر جواب داد شما میزنی.
پدر گفت چرا دوبار اول این را نگفتی؟
پسر جواب داد تا وقتی دست شما روی شانه من
بود عالم را حریف بودم ولی وقتی دست از
شانه ام کشیدی قوتم را با خود بردی...
یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است
که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت
یلدایتان مبارک
در تصویر زیر چند تا صورت مشاهده می کنید ؟
یک مرکز خرید وجود داشت که زنان می توانستند به
آنجا بروند و مردی را انتخاب کنند که شوهر آنان باشد.
این مرکز، ۵طبقه داشت و هر چه که به طبقات بالاترمی رفتند
خصوصیات مثبت مردان بیشتر میشد.اما اگر در طبقه ای دری
را باز می کردند باید حتما آن مرد را انتخاب می کردند و اگر
به طبقه ی بالاتر می رفتند دیگر اجازه ی برگشت نداشتند و
هرکس فقط یک بار می توانست از این مرکز استفاده کند.
روزی دو دختر که با هم دوست بودند به این مرکز خرید رفتند
تا شوهر مورد نظر خود را پیدا کنند.
در اولین طبقه، بر روی دری نوشته بود:این مردان، شغل و
بچه های دوست داشتنی دارند.دختری که تابلو را خوانده
بود گفت:خوب، بهتر از کار داشتن یا بچه نداشتن است
ولی دوست دارم ببینیم بالاتری ها چگونه اند؟
پس به طبقه ی بالایی رفتند. در طبقه ی دوم نوشته بود: این
مردان شغلی با حقوق زیاد، بچه های دوست داشتنی و چهره ی
زیبا دارند.دختر گفت: هووممم . طبقه بالاتر چه جوریه؟
طبقه ی سوم:این مردان شغلی با حقوق زیاد، بچه های دوست
داشتنی و چهره ی زیبا دارند ودر کارهای خانه نیز به شما کمک
می کنند دختر: چقدر وسوسه انگیر. ولی بریم بالاتر. و دوباره رفتند
طبقه ی چهارم: این مردان شغلی با حقوق زیاد و بچه های دوست
داشتنی دارند. دارای چهره ای زیبا هستند. همچنین در کارهای
خانه نیز به شما کمک می کنند و اهداف عالی در زندگی دارند
آن دو واقعا به وجد آمده بودند. دختر:وای چقدر خوب. پس چه
چیزی ممکنه در طبقه ی آخر باشه؟
پس به طبقه ی پنجم رفتند…
آنجا نوشته بود: این طبقه فقط برای
این است که ثابت کند زنان راضی شدنی نیستند!
از این که به مرکز ما آمدید متشکریم و
روز خوبی را برای شما آرزومندیم!”
به شش سوال زیر به دقت فکر کنید و جوابهای خود را روی
یک صفحه کاغذ بنویسید. آنچه را که به طور طبیعی به ذهنتان
می رسد یادداشت کنید. زمان لازم برای آن که خودتان را
واقعاً در موقعیتهای گفته شده احساس کنید، در نظر بگیرید.
۱- خود را در یک کشتی تصوّر کنید که در حال غرق شدن است.
شما خود را به آب میاندازید و با شناکردن خود را به یک قایق
نجات میرسانید و از آن بالا میروید. چند نفر دیگر را در آن
قایق نجات همراه خود میبینید؟
۲- خود را به ساحل میرسانید و بعد از آن بیابان وسیعی
را در مقابل خود میبینید. چند وسیله شخصی و مقداری
خوراکی بر میدارید و در جستجوی نجات، راه بیابان
را در پیش میگیرید. چند جفت کفش برمیدارید؟
۳- پس از یک راهپیمایی طولانی و سخت، از یک تپه شنی
بالا میروید و با خوشحالی شهری را در دوردست میبینید.
همچنین متوجه میشوید که در فاصلهای نه چندان دور در
سمت راست شما برکه کوچکی وجود دارد. آیا ابتدا به آنجا
میروید و برای مدتی کوتاه، یا هر چقدر که میخواهید
استراحت میکنید و یا آن که آن را نادیده گرفته به
راهتان به سوی شهر ادامه میدهید؟
۴- پس از ورود به شهر، قصری توجه شما را به خود جلب
میکند و تصمیم میگیرید که وارد آن شوید. پس از عبور از
دروازهها، خود را در یک راهروی طولانی مییابید که به اتاق
پادشاه منتهی میشود. وارد اتاق شده و شاه و ملکه را میبینید
که در کنار هم نشستهاند. شاه و ملکه چه شکلی اند؟ و چه
ویژگیها و خصوصیاتی را برایتان مجسم میکنند؟
۵- از آن اتاق خارج میشوید و از یک پلکان مارپیچی پایین
میروید. تاریک و سایهدار است، با مشعلهایی بر روی دیوار
که به طور نوبتی روشن و خاموش میشوند. همین طور که
پائین میروید، ناگهان یک زن (اگر شما مرد هستید) و یا یک
شوالیه (اگر شما زن هستید) از کنارتان عبور میکند. شما فقط
برای یک لحظه صورتش را میبینید و این تصویر،یک نفر
که میشناسید را به یادتان میآورد. او چه کسی است؟
۶- پلّهها شما را به اتاق پذیرایی میرساند و شما میز
بسیار بزرگی با یک گیلاس پایه دار در وسط آن میبینید
به گیلاس نگاه کنید. چقدر آن پر از مایعات است؟
جواب های خود را مرور کنید و برای دیدن نتیجه
آزمایش به ادامه مطلب مراجعه نمائید
(باور کنید که سر کاری نیست)
هنگامی که از یک نفر امتحان ورودی می گیریم یا برای
پذیرفتن شخصی با وی مصاحبه می کنیم شاید اگر بیشتر
دقت بخرج بدهیم حتی بتوانیم تاریخ بشریت را نجات بدهیم.
در زیر تعدادی از نقاشی های فردی که در
امتحان ورودی دانشگاه وین پذیرفته نشد و راه
دیگری برای زیستن برگزید آورده شده است
لطفا خوب توجه کنید..
شخصی که این نقاشی ها را کشیده است، میخواسته
در دانشگاه هنرهای زیبای وین تحصیل کند و یک
نقاش معروف شود.اگر او از طرف دانشگاه وین
پذیرفته میشد، تاریخ جهان بسیار متفاوت میشد
*
*
*
*
اسم این نقاش، آدولف هیتلر است!
تقریبا ۷۰ میلیون انسان در
جنگ جهانی دوم تکه تکه شدند.
در شهري در آمريكا، آرايشگري زندگي مي كرد كه
سالها بچه دار نمي شد. او نذر كرد كه اگر بچه دار
شود، تا يك ماه سر همه مشتريان را به رايگان اصلاح كند.
بالاخره خدا خواست و او بچه دار شد! روز اول يك شيريني
فروش وارد مغازه شد. پس از پايان كار، هنگامي كه قناد
خواست پول بدهد، آرايشگر ماجرا را به او گفت. فرداي آن
روز وقتي آرايشگر خواست مغازه اش را باز كند، يك جعبه
بزرگ شيريني و يك كارت تبريك و تشكر از طرف قناد دم در بود
روز دوم يك گل فروش به او مراجعه كرد و هنگامي كه خواست
حساب كند، آرايشگر ماجرا را به او گفت. فرداي آن روز وقتي
آرايشگر خواست مغازه اش را باز كند، يك دسته گل بزرگ و
يك كارت تبريك و تشكر از طرف گل فروش دم در بود!
روز سوم يك مهندس ايراني به او مراجعه كرد. در پايان
آرايشگر ماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع كرد..
حدس بزنيد فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست
مغازه اش را باز كند، با چه نظره اي روبرو شد؟
*
*
*
*
*
فكركنيد. شما هم يك ايراني هستيد.
*
*
*
*
چهل تا ايراني، همه سوار بر آخرين مدل ماشين،
دم در سلماني صف كشيده بودند و غر مي زدند كه
پس اين مردك چرا مغازه اش را باز نمي كند
دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی كار می كردند كه یكی
از آنهاازدواج كرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری
مجرد بود . شب كه می شد دو برادر همه چیز از جمله
محصول و سود را با هم نصفمی كردند . یك روز برادر
مجرد با خودش فكر كرد و گفت : درست نیست كه ما
همه چیز را نصف كنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم
ولی او خانواده بزرگی را اداره می كند . بنابراین شب
كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به
انبار برادر برد و روی محصول او ریخت .در همین حال
برادری كه ازدواج كرده بود با خودش فكر كرد و گفت :
درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من سر و
سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نكرده و باید
آینده اش تأمین شود .بنابراین شب كه شد یك كیسه پر
از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی
محصول او ریخت .سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر
بودند كه چرا ذخیره گندمشان همیشه با یكدیگر مساوی
است . تا آن كه در یك شب تاریك دو برادر در راه
انبارها به یكدیگر برخوردند . آن ها مدتی به هم
خیره شدند و سپس بی آن كه سخنی بر لب بیاورند
كیسه هایشان را زمین گذاشتند و یكدیگر
را در آغوش گرفتند .
کسی چه می داند ؟؟؟
شاید "یاسین" قلب قرآن
همان یا حسین باشد
اما بدون سر
دنیا دگر برای ما نامحرم است
وقتی حال و هوای دل ما محرم است
چرچیل(نخست وزیر اسبق بریتانیا) روزی سوار تاکسی شده بود و
به دفتر BBC برای مصاحبه میرفت.
هنگامی که به آن جا رسید به راننده گفت آقا لطفاً نیم ساعت
صبر کنید تا من برگردم. راننده گفت: “نه آقا! من می خواهم
سریعاً به خانه بروم تا سخنرانی چرچیل را از رادیو گوش دهم” .
چرچیل از علاقهی این فرد به خودش خوشحال و ذوقزده شد
و یک اسکناس ده پوندی به او داد.
راننده با دیدن اسکناس گفت: “گور بابای چرچیل!
اگر بخواهید، تا فردا هم اینجا منتظر میمانم!”
ادامه تصاویر در ادامه مطلب
روزی که خدا گل خلایق سرشت بالای در بهشت اینگونه نوشت
بی مهر علی ورود اکیدا ممنوع با حب علی بیا که بازست بهشت
عید کمال دین . سالروز اتمام نعمت و هنگامه
اعلان وصایت و ولایت امیر المومنین (ع) بر شیعیان
و پیروان ولایت خجسته باد