هوای بارانی
نترس ؛ رفت … دیگر اسمش را رویت نمی نویسم !
بی تو باشم گر در این دنیا
نغمه را بفروش به هر قیمت هر بها
زندگی می کن بی من
بی من باش در اینجا در هر کجا
زندگی رسم خوشایندیست
که نبردیم بویی از آن هر دوی ما
طالع نحسی بشد بر دلم
آتشی زد این طالع بر جان ما
رخصتی ده تا من کنم
نغمه را با جان تو آشنا
کام دل از تو برآید چه خوش آید
کام را زیبا کنیم ما با دعا
جان هرکس با همین نغمه تر است
نغمه بهانه شد دل کجاست ای بی وفا
پیر بدنیا می آمدیم…
آنگاه در رخداد یک عشق جوان میشدیم
سپس کودکی معصوم می شدیم و در
نیمه شبی با نوازش های مادر آرام میمردیم…
آمدی...پنجره ای رو به جهانم دادی
ماه را در شبِ این خانه نشانم دادی
چشمهایم را از پشت گرفتی ناگاه
نَفَسم را بند آوردی و جانم دادی
جان به لب آمد و اسم تو نیامد به زبان
تا به شیرینیِ یک بوسه دهانم دادی
از گُلِ پیرهنت، چوب لباسی گُل داد
در رگِ خانه دویدی ...هیجانم دادی
شوقِ این جانِ به تنگ آمده،آغوشِ تو بود
آن چه می خواستم از عشق،همانم دادی
تو در این خانه ی بی پنجره، "صبح" آوردی
روشنم کردی و از مرگ، امانم دادی
این روزها چه شکستنی شده ام
با هرگفتاری
باهرکرداری
باهرنگاهی
صدای شکسته شدن میپیچد درونم
این روزها چه تلخ شده ام
مثل قهوه
مثل تریاک
مثل درد
واین تلخی گاهی کام خودم را هم تلخ میکند
این روزها چه سرد شده ام
ازهمه آدمها
ازهمه دنیا
ازهمه رویاها
مثل آدم برفی تنهای درون باغ
این روزها چه سخت میگذرد
اما امید هنوز زنده است
از حکیمے پرسیدند:
چرا از کسی که اذیتت می کند انتقام نمی گیری؟
با خنده جواب داد:
آیا حکیمانه است سگی را که گازت گرفته گاز بگیری
یعنی تو عمرم اینطور قانع نشده بودم!!
در قرآن خوانده ام ،یعقوب یادم داده است ،
دلبرت وقتى کنارت نیست کورى بهتر است
غريــــبه بود... آشـــــــنا شد... عـــــادت شد... عــــــــشق شد... هســـــــتي شد ............
روزگـــــــار شد... خســـــــــته شد.... بي وفـــــــــا شد... دور شـــــــــــد.... بيـــــــــگانه شد....
حــــــــــسرت شد.... فراموش نـــــــشد.
ﻣﻬﻢ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺁﻧﻘﺪﺭﻣﺮﺩ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﭘﺎﯼ ﺣﺮﻓﺖ ﺑﺎﯾﺴﺘﯽ
ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺩﻫﺎﻥ ﻫﺮ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﺑﻮﯼ ﮔﻨﺪ “ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ” ﻣﯿﺪﻫﺪ